ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

هيشكي منو دوست نداره

مثل اينكه ديگه دوست جوني هامون نيستن. آخه ديگه كسي نمياد سراغمون و برامون نظر نميذاره. خاله هدي تهنا، خاله هدي اسفرده، خاله هدي بي دوستتتتتتتتتتت، دلم گرم بود به همراهي دوست جوني هامممممممم اگه كاري كردم بگين تا بدونم مشكل كجاست ؟ من دوستاي خوبمو ميخوامممممممممممممممممم پي نوشت:‌ اون چندتا دوست خوبم كه هرروز بهم سر ميزنن ناراحت نشن من منظورم يه سري از دوستاي قبلي مونه كه ديگه نميان! ...
9 اسفند 1390

عكساي ني ني فراز و سپهر كوچول

فراز كوشولوي خوشگل مقدمتون گلباران. ماشااله ماشاله راستي فاميلاي عزيز، به نظرم فراز شباهت زيادي به زن عمو مرضيه و خاله مائده اش داره- خدا رو شكر اين يكي هم بيشتر قيافه اش به اينوري ها رفته  (البته بینی اش رو فامیل ما تقبل نمی کنن. گفته باشم ) اينم يه عكس بامزه از آقا سپهر خوشگل كه در ده ماه و ده روزگي اومده تا دوست جديدش يعني فراز كوچولو رو ببينه سپهر به مامانش:‌ مامان شما كه گفتي ميريم پيش همبازي جديدت ولي اين ني نيه كه كوچولوئه و حالا حالاها نمي تونه با من بازي كنه! انشااله همگي عيد نوروز مياين شيراز و بعدش يه عكس دسته جمعي با ياسمين ناناس و محمد كوچول ميگيرين. خدايا به خاطر ه...
8 اسفند 1390

تولد يكسالگي دوست گلم كيميا خانم

يه دوست خوب دارم كه اسمش كيمياست... البته نه دو تا دوست خوب دارم كه يكيشون اسمش كيمياست و يكي ديگه خاله ميترا مامان كيمياجونه... ولي نه!... سه تا دوست خيلي ماه دارم يكي كيميا جونه، دومي مامان ميتراي كيميا جونه و سومي مامان گلي مامان ميترا كيميا جونه! مامان گلي مهربون، خيلي به من و داداش محمد لطف دارن، حتي خودشون اعلام كردن كه مامان بزرگ مجازي ما هستن. ما هم همگي اين سه تا مهربون رو خيلي خيلي دوست داريم... فردا سه شنبه 9/12/1390 اولين سالروز تولد دوست خوشگلم نوه مامان گلي مهربون كيميا جونه. تولد يك سالگي دوست خوب و خوشگل و نازم، كيميا گلي مبارك ! انشااله سالم سالم سالم باشي و زندگي پر از خير و بركتي رو در زير سايه پر از مهر ماما...
8 اسفند 1390

خبر داغ:‌ فراز كوشولو هم به دنيا اومد

امروز صبح فراز کوچولو اولین نوه عمو مهدی با وزن ٣٦٧٠ و با روش اپیدورال در تهران به دنیا اومد. با مامانش دختر عمو فاطمه که صحبت کردم اوضاعشون خوب خوب بود (حدود ساعت ١١ صبح) و صدای زن عمو مرضیه میومد که داشت با نی نی حرف میزد و قربون صدقه اش میرفت. عمه انسیه که گفته نی نی از اون تپلی خوردنی هاست. ما هم از اینجا به دختر عمو فاطمه و شوهرش آقا حامد و همچنین به عمو مهدی و زن عمو مرضیه،  به دنیا اومدن نی نی نازشون رو تبریک میگیم. انشااله همگی سالم سالم و شاد شاد باشن. پي نوشت 1: با به دنيا اومد فراز كوشولو، پرونده ني ني هاي متولد سال 90 خانواده ما بسته شد. سپهر اولين نوه عمه انسيه (پسر دختر عمه الهام):‌ 28 فروردين 90 ياسمين زهر...
8 اسفند 1390

هديه خدا براي نه ماه و نه روزگي ياسمين زهرا

ياسي خوشگلمو امروز نديدم. بر خلاف اين چندماهه (به غير از زماني كه يكيمون مسافرت بوديم) هميشه شنبه ها با خوشحالي ميومدم خونه. دليلشم اين بود كه هم خاله سارا و هم مامان ندا و ياسي ناناسي خونه ما بودن. اما امروز... خاله سارا بود اما ياياسي خاله نمي تونست بياد. حدوداي دو بعدازظهر هم زنگ زدم به مامان ندا كه اگه خواستن برم دنبالشون اما نمي شد. كار داشتن. خيلي دلم گرفت البته با توجه به دليل موجهي كه دارن نبايد اصرار كنم و به قول قديميا عرصه رو بهشون تنگ كنم. اومدم خونه، هم ماماني و هم خاله سارا دلشون هواي ياسمين رو كرده بود بخصوص خاله سارا كه ديشبم خوشگله رو نديده. دعا ميكنيم انشااله شرايط طوري پيش بره كه ناناسي و مامان و باباش رو هر روز ببينيم. (ا...
6 اسفند 1390

ياسي و حموم،‌ ماچ و دلبري

توي متني كه درمورد همه كاراي يادگرفته ياسمين گلي نوشتم يادم رفته بود بنويسم كه ني ني عشق آب و عشق حمومه. هي به خودم مي سپردم كه برم و اين مطلب رو بهش اضافه كنم ولي خب يادم مي رفت. آخه ناناسي خاله برخلاف كودكي خاله هدي، تا قبل از سفر به كيش عشق حموم بود اساسي. اما،‌ ديشب كه ماماني و مامان ندا اونو بردن حمام، ديدن كه ديگه دخمله توي وان حمامش نميشينه و ملتمسانه ماماني رو ميگرفته تا از توي وان بلندش كنه و فقط دستش رو كمي زير آب ميگرفته. اينجا بود كه فهميديم بچه از آب ترسيده. مامان و باباي گلي خانم طبق گفته هاي خودشون فقط يكبار سوار كشتي تفريحي شدن كه اونم شب بوده و دريا نامعلوم و درضمن خيلي به دخمل خانم خوش گذشته چون با موسيقي فقط مي...
6 اسفند 1390

اول اسفند و قهقهه هاي آنچناني

دوشنبه اول اسفند بعد از يكروز پر از اضطراب (تولد يهويي محمد كوچول در روز يكشنبه) خاله سارا حدود يك و نيم ظهر از بيمارستان مرخص شد و اومد خونه ما. يه نيم ساعت بعدش هم مامان ندا و ياسمين اومدن. چون كار ترخيص خاله سارا زودي شد،‌ يادمون رفته بود به مامان ندا بگيم كه خاله سارا اومده و اونم فكر مي كرد دو سه ساعت ديگه مرخص ميشه. خلاصه ياسمين و مامانش تا اومدن با ديدن خاله سارا غافلگير شدن. عمو عليرضا و عمه افسانه محمد كوچول كه با ماماني و مامان ني ني از بيمارستان اومده بودن رفتن خونه خودشون دنبال يه سري از كارا. حالا من بودم و ماماني و مامان ندا و خاله سارا و ياسمين. دخمل شيطون و بلا كشتمون از بس نمك ريخت و بازي كرد. يه سيب سرخ داده بوديم دستش...
3 اسفند 1390